Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-05-08@21:30:27 GMT

چاه مرگ

تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۳۴۴۰۹۸

چاه مرگ

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اوایل سال ۷۷ بود، یک مرد مثل همیشه و هرروز از خانواده اش خداحافظی کرد تا برای مسافرکشی خانه‌اش را در جنوب تهران ترک کند.

آن شب این مرد به خانه بازنگشت و انتظار‌ها به طول انجامید، اما هیچ اثری از او به دست نیامد و مشخص شد او به طرز مرموزی ناپدید شده است.

با برنگشتن این مرد ۴۷ ساله به نام حسن، همسر وی به همراه بستگانش به جست وجوی بیمارستان‌ها، پزشکی قانونی و کلانتری‌ها دست زد و با به دست نیاوردن سرنخی از شوهرش ابتدا پلیس را در جریان قرار داد و وقتی پرونده پلیسی تشکیل شد صبح روز بعد به مجتمع امور جنایی تهران رفت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

با ادعا‌های این زن با دستور قاضی دادگاه جنایی پرونده گم‌شدن حسن در اختیار کارآگاهان اداره ۱۱ آگاهی پایتخت قرار گرفت و سرهنگ به گذر ماموریت یافت تا پرده از سرنوشت مرد ناپدید شده، بردارد.

در نخستین اقدام، شماره خودروی حسن، برای توقیف به سایت پلیس مخابره شد و از سوی دیگر همسر این مرد هدف تحقیق قرار گرفت.

زن جوان که آشفته بود در بازجویی‌ها ادعا کرد شوهرش با هیچ کس اختلافی نداشت او نان آور خانه شان بود و نمی‌داند شوهرش در چه سرنوشتی گرفتار است، اما شک ندارد بلای بدی بر سرش آمده است چرا که حسن هیچ شبی بیرون از خانه نمی‌ماند.

همزمان با این تحقیقات بود که خودروی حسن پیدا شد و با دستور بازپرس آن را توقیف کردند و به پارکینگ انتقال دادند.

مدتی از تحقیقات پلیسی نگذشته بود و در حالی که هیچ سرنخی برای یافتن حسن در دست نبود، یک مرد با در دست داشتن مدرک و دست نویس و حکم قضایی از دادگاه عمومی آبیک قزوین به اداره آگاهی تهران مراجعه کرد.

این مرد که خود را محمود و از قهرمانان رشته رزمی فول‌کنتاکت معرفی می‌کرد وقتی در برابر افسر پرونده راننده مسافرکش حضور یافت با ارائه حکم قضایی خواستار صدور مجوز تحویل خودرو شد.

سرهنگ به گذر وقتی حکم قضایی را دید با خواندن جمله در صورت احراز مالکیت، مجوز تحویل خودرو صادر شود، پی برد این مرد با ادعایی مبنی بر این که خودروی توقیف شده زیر پایش را خریداری کرده است سعی دارد، آن را تحویل بگیرد و این درحالی بود که هیچ کس از خانواده حسن اطلاع نداشت مرد گمشده که خودرواش را به سختی خریده بود و تنها منبع درآمدش بود فروخته باشد مگر این که تصمیمی برای رهایی خانواده اش و زندگی جدیدی گرفته باشد.

بدین ترتیب، قهرمان ورزش رزمی توسط سرهنگ به گذر تحت بازجویی قرار گرفت تا چگونگی آشنایی اش با مرد گمشده فاش شود.

تو چه آشنایی با حسن داشتی؟
زیاد او را نمی‌شناختم، یک‌بار که به عنوان مسافر سوار خودروی او شدم، حسن بین صحبت هایش گفت می‌خواهد پیکانش را بفروشد، من که مقداری پول داشتم، خواستم آن را به من بفروشد و حسن هم پذیرفت.

یعنی تو پیکان را خریدی؟
بله البته پول آن را کامل نپرداخته ام، در یک قولنامه دست نویس با هم قرار گذاشتیم با پرداخت همه پول خودرو در محضر، آن را به نام من کند فقط بخشی از پول پیکان را دادم.

چه تاریخی این قرار و مدار‌ها را گذاشتید؟
به یاد ندارم، در قولنامه نیز تاریخی ننوشتیم، اما به یاد دارم که حسن می‌گفت خیلی خسته است از زندگی اش راضی نیست و می‌خواهد با زنی که به تازگی آشنا شده اند به یکی از شهر‌های شمالی سفر بروند و برای همیشه با او در شمال زندگی کند.

کی شنیدی حسن گم شده است؟
خیلی منتظرش بودم تا این که بیاید، هیچ نشانه‌ای از او نداشتم، بلاتکلیف مانده بودم تصور می‌کردم او بعد از این که زندگی جدیدش در شمال عادی شود سراغم خواهد آمد تا مابقی پول را بگیرد و خودرو را به نام من بزند تا این که وقتی سوار بر خودروام در آبیک قزوین تردد می‌کردم ماموران گشت از من خواستند توقف کنم، آنان گفتند دستور توقیف خودرو را دارند، هر چه اصرار کردم باورشان نشد خودرو را خریده‌ام ومن را هم دستگیر کردند.

مگر مدرکی نداشتی؟
آن‌ها کاری به مدرک نداشتند، وقتی به دادگاه رفتم آن جا قولنامه را ارائه دادم و قاضی با صدور قرار کفالت این حکم قضایی را صادر کرد تا با مراجعه به شما بی‌گناه بودن من مشخص شود.

چه کسی کفیل تو شد؟
برادرم. برادرانم در اسلامشهر نمایشگاه خودرو دارند و با تایید اعتبار کاری‌شان من آزاد شدم.

اگر برادرانت نمایشگاه خودرو دارند، چرا قولنامه دست نویس است؟
خیلی عجله داشتیم، به خاطر همین مهلت نبود در نمایشگاه قولنامه را تنظیم کنیم.

شغل تو چیست؟
گاهی در مغازه خودروی برادرم کار می‌کنم.

پس چرا قولنامه ناشیانه تنظیم شده است؟
چطور مگه؟! گفتم که عجله داشتیم.

چطور عجله داشتید، در خریدن خودرو هم خریدار و هم فروشنده سعی می‌کنند خیلی دقت کنند، غیرعادی نیست؟
در آن شرایط چاره‌ای نداشتیم.

بگو حسن کجاست؟
من اطلاعی از او ندارم، آخرین‌بار وقتی دیدمش که می‌خواست به سفر برود.

اگر از او اطلاعی نداری، حتماً دست به قتل زده‌ای؟
یعنی چه، چرا قتل؟

یا او را در جایی زندانی کرده‌ای یا این که سر به نیستش کرده‌ای؟
من قهرمان ورزشی هستم، دان ۵ دارم چرا باید آدمکش باشم.

من هم نمی‌دانم، اگر او را کشته باشی امضا جعلی است و گرنه؟
به چه چیزی باید اعتراف کنم، می‌دانم بالاخره رازم فاش می‌شود.

حالا شدی یک ورزشکار!
وسوسه شدم، خیلی به پول نیاز داشتم و از سویی همیشه با دیدن برادرانم که خودرویی دارند حسرت می‌خوردم تا این که سوار ماشین حسن شدم، او مرد معتادی بود و خواست خودرواش را بخرم.

من که مدت‌ها منتظر چنین موقعیتی بودم او را به محله چهاردانگه کشاندم و با به دست گرفتن دسته کلید از او خواستم قولنامه دست نویس را امضا کند، وقتی حسن امضایش را روی قولنامه انداخت با یک ضربه بوکس به ناحیه آبگاه، او را کشتم.

جسدش را چه کردی؟
با پیدا کردن یک چاه جسد را به عمق ۱۷ متری انداختم و فرار کردم.

با اعترافات محمود به ارتکاب جنایت، اکیپی از ماموران با شناسایی چاه، اسکلت مرد ناپدید شده را بیرون کشیدند و این قهرمان ورزش‌های رزمی با صدور حکم قصاص بعد از مدت‌ها زندانی بودن به دار مجازات آویخته شد.

منبع: روزنامه خراسان

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: اخبار حوادث حوادث قتل

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۳۴۴۰۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ملاصدرا و محبت کردن

خبرگزاری علم و فناوری آنا- آزاده پورحسینی؛ ملاصدرا یک فیلسوف ایرانی و انسان خردمندی بود. او می‌گفت محبت و مهربانی خیلی مهم است. ملاصدرا معتقد بود مهربانی به معنای رفتار ملایم و توجه به خواست دیگران است. او فکر می‌کرد که محبت و مهربانی دنیا را جای بهتری می‌کند. یک نمونه مهربانی این است که وقتی کسی غمگین و ناراحت بود، او را به گرمی در آغوش بگیرید یا بگذارید دوستان تان با اسباب بازی‌هایتان بازی کنند. مهربانی اصولاً به معنی کمک به دیگران در زمانی است  که به آن نیاز دارند. ملاصدرا معتقد بود که حتی کارهای کوچک محبت آمیز می‌تواند تأثیر زیادی بگذارد. به کار بردن کلماتی مانند «متشکرم» یا «لطفاً» می‌تواند افراد را خوشحال کند. وقتی کسی مهربان است همه او را دوست دارند،‌ بنابراین از دید بقیه مانند ابرقهرمانی با قلبی مهربان به نظر می‌رسید.

همه موجودات زنده مخلوق خداوند تبارک و تعالی هستند. بنابراین محبت را نباید تنها نسبت به انسان‌ها داشت. ازاین‌رو آبیاری گیاهان برای کمک به بزرگ شدن آنها یا غذا دادن به حیوانات نیز محبت‌آمیز است. به عقیده ملاصدرا وقتی مهربان باشید تمام جهان نیز با شما مهربان خواهند بود. با ابراز محبت به همه (بدون چشم‌داشت)،‌ تبدیل اخم به لبخند می‌توانید گام‌های بلندی را به سوی مهربانی بردارید. ملاصدرا معتقد بود که دنیا برای شاد بودن به مهربانی بیشتری از جانب انسان‌ها نیاز دارد. مهربانی حتماً به این معنی نیست که باید کارهای خیلی بزرگ بکنید، گوش دادن به صحبت دوستان تان زمانی که به شخصی نیاز دارند نیز مهربانی به حساب می‌آید. به عقیده ملاصدرا «مهربان بودن» همیشه کار درستی است. افکار و دیدگاه‌های ملاصدرا در مورد محبت و مهربانی همچنان بر مردم سراسر جهان تأثیر می‌گذارد. مهم این است که درس‌های ملاصدرا را به خاطر بسپاریم و هر روز تلاش کنیم به انسان بهتری تبدیل شویم.

ایستگاه فکر

آیا مهربانی فقط بین انسان‌ها است؟ یعنی فقط انسان‌ها باید با هم مهربان باشند؟

داستان کوتاه

روزی روزگاری دختر کوچک مهربانی بود به نام لیلی.

لیلی عاشق حیوانات بود و همیشه میان وعده‌هایش را با گربه‌ها و سگ‌های ولگرد تقسیم می‌کرد.

یک روز لیلی یک گنجشگ زخمی را پیدا کرد که در خیابان سرگردان بود، بنابراین او را به خانه برد و از او نگهداری کرد.

گنجشگ رفته رفته حالش بهتر شد. او با خوشحالی پرواز می‌کرد و روی شانه‌های لی لی می‌نشست تا قدردانی خودش را ابراز کند.  

لیلی اسم گنجشک را جوجو گذاشت و آنها بهترین دوستان هم شدند و هر روز با هم در پارک بازی می‌کردند.

یک شب طوفانی، جوجو ناپدید شد و لیلی دلش شکست. او همه جا را گشت و زیر باران شدید نامش را صدا زد.

بالاخره لیلی جوجو را زیر یک درخت در حالی دید که می‌لرزد. او را در آغوش گرفت و به خانه آورد تا کنار شومینه خشک شود. از آن روز به بعد، لیلی و جوجو جدایی ناپذیر بودند، همیشه مراقب یکدیگر بودند. لی لی گنجشکش را در قفس نمی کرد بلکه با محبت با او برخورد می‌کرد. دوستی آنها اهمیت محبت و مهربانی را نسبت به همه موجودات زنده به همه افراد محله آموخت. آنها همیشه با خوشی و شادی کنار هم زندگی کردند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • مورینیو: پرتغال این بار پیشنهاد بدهد قبول می‌کنم!
  • وقتی قصه «سِر» به سر رسید/ روایت رختکن غمگین شیاطین سرخ در مه ۲۰۱۳
  • وقتی دیگو مارادونا به نحوه شوت زدن هری کین ایراد گرفت / زیرنویس فارسی
  • مورینیو: اشتباه کردم که به خاطر رم، پیشنهاد تیم ملی پرتغال را نپذیرفتم
  • وقتی عکس قیچی برگردان ناموفقت را به عنوان ضربه موفق در پروفایلت قرار می‌دهی! / فیلم
  • خاطره خاص بلینگام: این زیدان که می‌گی کی هست!‏
  • وقتی میسون مانت فکر می کند رونالدینیو است! / فیلم
  • ملاصدرا و محبت کردن
  • عکس| هاشمی نسب؛خوشحال‌تر از وقتی که به پرسپولیس گل زد!
  • وقتی روبات دروازه بان توپ ستارگان فوتبال را مهار می کند ولی از پوتین گل می خورد / فان